به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)، کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مِثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)، کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مِثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
مرکّب از: بی + قدم، بیگام. - دم بی قدم، گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام: بمعنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست. سعدی. ، لاکتاب. بی دین. مشرک، در تداول عامه و لوطیان، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. (یادداشت مؤلف)، رجوع به کتاب شود
مُرَکَّب اَز: بی + قدم، بیگام. - دم بی قدم، گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام: بمعنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست. سعدی. ، لاکتاب. بی دین. مشرک، در تداول عامه و لوطیان، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. (یادداشت مؤلف)، رجوع به کتاب شود